راهنمای برای هدفگذاری و رسیدن به موفقیت
در سال ۲۰۰۵، کارولین آدامز میلر، نویسنده، در حین تحصیل در رشته روانشناسی مثبتنگر در دانشگاه پنسیلوانیا، لحظهای سرنوشتساز را تجربه کرد. او با تحقیقات ادوین لاک و گری لاتهام در مورد نظریه تعیین هدف یا GST آشنا شد، چارچوبی علمیکه نحوه تعیین و دستیابی به اهداف را متحول میکند. میلر که تحت تأثیر پتانسیل این نظریه قرار گرفته بود، تصمیم گرفت این ایدهها را با دیگران به اشتراک بگذارد. حالا، پانزده سال پس از انتشار اولین کتابش، او احساس میکند ضروری است که این دانش را در قالب یک راهنمای عملی و تأثیرگذار ارائه دهد. او این کار را پاسخی ارزشمند به دنیایی میداند که با نیاز فزاینده به تابآوری و تعیین اهداف معنادار دستوپنجه نرم میکند. این مشارکت به شکل روش BRIDGE ارائه شده است، روشی که نظریهی تعیین هدف را به مجموعهای از مراحل عملی تبدیل میکند تا به هر کسی کمک کند اهداف خود را بهتر محقق سازد.
دلایل نیاز ما به استراتژیهای بهتر
کتابهای خودیاری که سعی میکنند شما را برای دستیابی به اهدافتان تشویق کنند، کم نیستند. اما واقعیت این است که بیشتر آنها یا در رویکرد خود ناقص هستند، یا صرفاً بر اساس ایدههایی بنا شدهاند که توسط تحقیقات جدی اثبات نشدهاند.
با این حال، شاید امروز بیش از هر زمان دیگری به یک استراتژی مؤثر برای دستیابی به اهدافمان در زندگی نیاز داریم. بسیاری از افراد نسل هزاره در محیطهایی بزرگ شدهاند که رقابت را به حداقل رسانده و آنها را از شکست محافظت کردهاند، و این باعث شده تا برای چالشها و ناکامیهای اجتنابناپذیر زندگی آماده نباشند. شبکههای اجتماعی، با تصاویر کمالگرایی که نمایش میدهند، تنها به افزایش نرخ اضطراب و افسردگی دامن زدهاند، بهویژه زمانی که جوانان با فشارهای کاری و روابط دستوپنجه نرم میکنند.
در همین حال، زنان در میانسالی اغلب با "بیماریهای ناامیدی" دستوپنجه نرم میکنند با علائمیمانند افسردگی و از دست دادن حس هدف و این نیز ناشی از نداشتن ابزارهای لازم برای تعیین و پیگیری اهداف معنادار است. در بیشتر موارد، زنان در معادله دستیابی به اهداف در فضای حرفهای مدرن نادیده گرفته شدهاند.
این موضوع به نکتهی بزرگتری اشاره دارد: در حالی که توصیههای سنتی درباره دستیابی به اهداف، مانند ساخت تابلوهای آرزوها یا نوشتن لیستها، ممکن است الهامبخش باشند، اغلب از پرداختن به علم عمیقتر موفقیت باز میمانند. تحقیقات آکادمیک بینشهای ارزشمندی ارائه میدهند، اما اغلب به جنبههای جداگانهی تعیین هدف محدود میشوند و شکافهایی در کاربرد عملی باقی میگذارند. زنان و سایر گروههای کمتر نماینده شده، با موانع اضافی مواجه هستند که ناشی از انتظارات اجتماعی و تعصبات محیط کار است. استراتژیهای فراگیرتر برای مقابله با این چالشها و آزاد کردن پتانسیل افراد متنوع ضروری هستند.
اکنون زمان آن است که موفقیت را بازتعریف کنیم. با ترکیب درسهای گذشته و تحقیقات پیشرفته، میتوانیم آیندهای از تعیین هدف ایجاد کنیم که فراگیر، پایدار و عمیقاً انسانی باشد. این فقط درباره صعود به تنهایی به قلهها نیست، بلکه درباره ساختن پلهایی است که همه را بالا ببرد و زندگیها و محیطهای کاری پر از هدف و امکان خلق کند.
در بخش بعدی، بررسی خواهیم کرد که چگونه میتوانیم این دیدگاه جدید را بر پایهی نظریه تعیین هدف (Goal Setting Theory) بنا کنیم، روششناسیای که ریشه در علم رفتار انسان دارد.
نظریهی تعیین هدف
داستان نظریه تعیین هدف یا GST با روانشناسانی به نامهای ادوین لاک و گری لاتهام آغاز میشود، کسانی که تحقیقات پیشگامانهشان درک ما از انگیزه را متحول کرد. لاک که در دوران رفتارگرایی روانشناسی وارد این حوزه شد، استدلال کرد که ذهنیت به اندازه اقدامات اهمیت دارد. مطالعات او نشان داد که اهداف چالشبرانگیز و واضح، نتایج بهتری نسبت به اهداف مبهم یا آسان به همراه دارند و بازخورد به عنوان ابزاری حیاتی برای بهبود عمل میکند.
در همین حال، دکتر لاتهام این اصول را در محیطهای عملی به کار گرفت و بیشتر ثابت کرد که اهداف بلندپروازانه و بهوضوح تعریفشده، کلید عملکرد بالا و افتخار به کار هستند. آنها با هم چارچوبی بر اساس مشخصبودن، چالش، تعهد و بازخورد ساختند اصولی که موفقیت را در زمینههای مختلف هدایت میکنند.
GST بر سادگی استوار است: هدفگذاری برای چیزی که کمیدور از دسترس است و برداشتن گامهای آگاهانه برای دستیابی به آن. چه در حال یادگیری یک دستور غذای جدید باشید و چه برای یک ارائه مهم آماده میشوید، اهداف واضح و چالشبرانگیز تفاوت ایجاد میکنند.
این نظریه همچنین ارتباط نزدیکی با خودکارآمدی دارد، یعنی باور به توانایی فرد برای غلبه بر چالشها. تحقیقات نشان داده است که موفقیت اغلب نه از تعقیب شادی، بلکه از پرورش آن در ابتدا ناشی میشود. با تقویت این ذهنیت که «من میتوانم این کار را انجام دهم!» از طریق پیروزیهای کوچک، راهنمایی گرفتن یا حفظ آرامش تحت فشار افراد میتوانند خلاقیت و تعهد خود را تقویت کنند و راه را برای موفقیت هموار سازند.
با این حال، اهداف بد برنامهریزیشده میتوانند به فاجعه منجر شوند، همانطور که در شکستهای معروف شرکتی مانند WeWork، Theranos و Enron مشاهده شد. این داستانها اشتراکات زیادی دارند: وعدههای بلندپروازانه اما غیرپایدار، روشهای غیراخلاقی و امتناع از مواجهه با نشانههای هشداردهنده. پیامدهای این شکستها فراتر از ضررهای مالی بود و نه تنها زندگیها را تحت تأثیر قرار داد، بلکه در برخی موارد جانها را نیز گرفت. این داستانهای هشداردهنده اهمیت شفافیت، فروتنی و برنامهریزی استراتژیک را در پیگیری اهداف بلندپروازانه نشان میدهند.
هنجارهای اجتماعی نیز بر موفقیت در تعیین هدف تأثیر میگذارند، بهویژه برای زنان. زنان اغلب با استانداردهای دوگانه مواجه هستند، جایی که ویژگیهایی مانند سخاوت یا بلندپروازی به شکلی متفاوت از مردان قضاوت میشود. بازخوردها نیز میتوانند سختگیرانهتر یا کمتر سازنده باشند و موانع عاطفی اضافی ایجاد کنند. این نابرابریها، چه آشکار و چه پنهان، میتوانند حتی مصممترین افراد را تضعیف کنند و این به ما میگوید که به رویکردی ظریفتر نیاز داریم.
در ادامه این بخش، به روش BRIDGE نویسنده میپردازیم که بر اساس GST بنا شده و آن را به عمل تبدیل میکند. BRIDGE مخفف Brainstorming (طوفان فکری)، Relationships (روابط)، Investments (سرمایهگذاریها)، Decision-making (تصمیمگیری)، Grit (پشتکار) و Excellence (تعالی) است. با همتراز کردن آرزوها با واقعیت، روش BRIDGE اطمینان حاصل میکند که اهداف نه تنها الهامبخش هستند، بلکه قابل دستیابی نیز هستند و موفقیتی را ممکن میسازند که بر پایه تحقیقات علمیو طبیعت انسان بنا شده است.
سوالات هدفمند و روابط معنادار
بیایید با نگاهی به دو بخش اول روش BRIDGE، یعنی طوفان فکری (Brainstorming) و روابط (Relationships)، به جزئیات این روش بپردازیم.
طوفان فکری در این زمینه به معنای پرسیدن سوالات مهم از خودتان و استفاده از پاسخها برای ساختن چارچوبی برای موفقیت است. همانطور که سازمانها هدف خود را تعریف میکنند، شما نیز میتوانید با ریشهدار کردن آرزوهایتان در چیزی معنادار، به تلاشهای خود تمرکز بدهید. پس از خود بپرسید: «هدف من چیست؟» راه دیگر برای فکر کردن به این موضوع، مفهوم ژاپنی ایکیگای است، یعنی «دلیلی که هر روز برای آن از خواب بیدار میشوم.» چه چیزی شما را صبحها به حرکت وا میدارد؟ چه چیزی میتواند ستاره شمالی شخصی شما باشد؟
هنگامیکه هدف خود را شناسایی کردید، گام بعدی رویاپردازی بزرگ است. پرسیدن «رویای من چیست؟» امکانات جدیدی را باز میکند و تفکر خلاقانه را تقویت میکند. برخلاف فشار مرتبط با اهداف، رویاپردازی به شما اجازه میدهد تا بهصورت آزادانه کاوش کنید و امیدوار باشید. یک ابزار مفید در اینجا نوشتن روزانه است. سه روز را به فکر کردن درباره بهترین نسخه ممکن از خود در آینده اختصاص دهید و هرچه به ذهنتان میرسد را یادداشت کنید. با تصور کردن نتیجه ایدهآل، میتوانید تصویری واضح از آنچه میخواهید خلق کنید و آرزوهای خود را با گامهای عملی همتراز کنید.
وقتی اهداف شما شروع به واضحتر شدن میکنند، زمان آن است که بپرسید: آیا هدف شما یک هدف عملکردی است هدفی که میتوانید آن را به مراحل عملی تقسیم کنید یا یک هدف یادگیری است که نیازمند شناسایی مهارتها و دانشی است که باید کسب کنید؟ فرض کنید میخواهید در رقص سالسا استاد شوید. یک برنامه مبهم مانند تماشای ویدیوهای TikTok کافی نیست. در عوض، تعیین یک هدف واضح و چالشبرانگیز مانند تحقیق درباره پنج استودیوی رقص محلی و انتخاب یکی از آنها در عرض یک هفته بسیار مؤثرتر است. به این فکر کنید که چگونه میتوانید مهلتهای مشخص و معیارهایی ایجاد کنید که به اندازهگیری پیشرفت کمک کنند و شما را در مسیر درست نگه دارند.
همچنین زمان آن است که به آینده فکر کنید و بپرسید: «چه چیزی ممکن است اشتباه پیش برود؟» تصور بحرانهای احتمالی، مانند اختلال در زنجیره تأمین یا قطعی اینترنت، به شما امکان برنامهریزی برای شرایط اضطراری را میدهد. استراتژیهای خود را با توجه به شرایط خود تنظیم کنید. با افراد ارتباط برقرار کنید و از کسانی که تجربیات مشابهی داشتهاند، مشاوره بگیرید تا اهداف شما واقعبینانه باشند. این ما را به بخش روابط میرساند. احاطه شدن توسط افراد مثبت و حمایتگر، پدیدهای به نام اثر هلیوتروپیک ایجاد میکند که میتواند شانس موفقیت شما را بهطور چشمگیری افزایش دهد. افراد مناسب میتوانند «محرک» و «تقویتکننده» باشند، کسانی که شما را تشویق میکنند و به شما انرژی میدهند. از طرف دیگر، افراد نامناسب میتوانند «بازدارنده» و «آسیبزننده» باشند، کسانی که انگیزه شما را تخلیه میکنند. شناسایی و اولویتدهی به روابط الهامبخش، گامی بسیار مهم برای حفظ تمرکز و تابآوری است.یک ابزار بصری به نام نقشه ذهنی روابط وجود دارد که میتواند به شما کمک کند تا ارتباطات معنادار را اولویتبندی کنید و انرژیهای منفی را حذف کنید. پس سعی کنید یک نقشه ذهنی از تمام افرادی که برای دستیابی به هدف خود نیاز دارید، از همکاران تا همکاران، ترسیم کنید. این تمرین میتواند به شما کمک کند تا زمان خود را اولویتبندی کنید و انرژی خود را روی ارتباطات واقعاً معنادار متمرکز کنید. نکته اصلی اینجا این است: دایرهای از افراد بسازید که نه تنها به دنبال رویاهای خود هستند، بلکه آمادهاند به رویاهای شما نیز باور داشته باشند.
سرمایهگذاریها و تصمیمهای هوشمندانه
حرف "I" در روش BRIDGE مخفف Investments (سرمایهگذاریها) است. در اینجا، این به معنای درک این موضوع است که دستیابی به اهداف بزرگ نیازمند سرمایهگذاری هوشمندانه و آگاهانه زمان، انرژی و منابع است.
بیایید به چند مثال خوب نگاهی بیندازیم. مت فیتزپاتریک، گلفباز بریتانیایی، با قد ۱۷۵ سانتیمتر، فاقد ویژگیهای فیزیکی طبیعی بسیاری از گلفبازان نخبه است. با آگاهی از این موضوع، فیتزپاتریک یک استراتژی شخصیسازیشده برای رقابت در بالاترین سطح توسعه داد. او رویکردی مبتنی بر دادهها را در پیش گرفت و هر ضربهای را که در تمرین و مسابقات میزد، ثبت میکرد و متغیرهایی مانند شرایط آبوهوا و زمین را تحلیل میکرد. با حمایت تیمیاز متخصصان — شامل مربیان، متخصص تغذیه و استراتژیست ذهنی او از این سیستم دقیق برای بهبود تدریجی استفاده کرد. تا سن ۲۹ سالگی، فیتزپاتریک در رتبه ششم جهان قرار گرفت. تمرین آگاهانه و سرمایهگذاریهای هدفمند نتیجه میدهد.
یک نظریه رایج وجود دارد که میگوید برای تسلط بر یک مهارت، تنها به ۱۰,۰۰۰ ساعت سرمایهگذاری نیاز دارید. اما این تنها نیمیاز ماجرا است. آنچه بیشتر اهمیت دارد، کیفیت آن ساعات است. تمرین آگاهانه و هوشمندانه، مانند روالهای تمرینی پویای فیتزپاتریک، کلید دستیابی به اهداف شماست. برنامهریزی استراتژیک، بودجهبندی و جستوجوی راهحلهای نوآورانه میتواند به تبدیل آرزوها به واقعیتهای عملی کمک کند، حتی برای کسانی که امکانات محدودی دارند.
مثال دیگر گرگ مکدونو است. گرگ هم یک کارآفرین پرکار است و هم یک ورزشکار Ironman(شامل سه رشتهی ورزشی میشود: شنا، دوچرخهسواری و دویدن.). او راهی برای موفقیت پیدا کرده است: تمرکز روی چیزی که آن را کار نبوغآمیز مینامد. وظایفی که در آنها میتواند بیشترین ارزش را شخصاً اضافه کند. و برونسپاری بقیه کارها. خواه استخدام متخصصان برای مدیریت پادکستش باشد یا استفاده از خدمات برای حمل تجهیزاتش، او منابع خود را با دقت برنامهریزی میکند. نتیجه آن این هست که پیشرفت ملموس به سمت رویاهایش. آمادهسازی دقیق همیشه بهتر از عمل کردن بدون برنامه است.
تصمیمگیری هوشمندانه نیز به همان اندازه
حیاتی است، و این همان "D" در روش BRIDGE است. دو عامل در مقابل تصمیمگیری خوب قرار میگیرند:
۱. سوگیریهای پنهان، که میتوانند منجر به خطاهای سیستماتیک شوند، مانند ترجیح ایدههای آشنا بر ایدههای بهتر.
۲. نویز (Noise)، که زمانی رخ میدهد که عوامل مختلف منجر به قضاوتهای ناسازگار میشوند.
میتوانید اینگونه تصور کنید: ترازویی که همیشه یک خطای ثابت نشان میدهد، نمایانگر سوگیری است، در حالی که ترازویی که بهطور غیرقابل پیشبینی نوسان میکند، نشاندهنده نویز است.
نویز زمانی اتفاق میافتد که یک قاضی برای جرایم مشابه، بر اساس حال روحی خود، احکام بسیار متفاوتی صادر میکند. یا زمانی که پزشکان برای یک شرایط یکسان، بر اساس خستگی یا کمتجربگی، تشخیصهای متفاوتی ارائه میدهند. کارشناسان وام، متخصصان منابع انسانی و بازرسان کنترل کیفیت همگی میتوانند به دلیل تغییرات تصادفی یا نویز، تصمیمگیریهای ناسازگار داشته باشند.
اما شما میتوانید گامهایی برای زیر سوال بردن سوگیریهای خود بردارید و یک بررسی نویز انجام دهید تا الگوهای موجود در انتخابهای خود را شناسایی کنید. یک هفته را به ردیابی تصمیمهای خود اختصاص دهید تا ببینید آیا ناسازگاریهایی وجود دارد یا خیر. این تمرین میتواند به شما کمک کند لحظاتی را شناسایی کنید که خستگی، استرس یا سایر عوامل خارجی بر قضاوت شما تأثیر میگذارند.
با آگاهی و برنامهریزی، میتوانید از تلههای شناختی عبور کنید و یک نقشه راه برای دستیابی به اهداف بزرگ ایجاد کنید. با تمرکز بر آمادهسازی، احاطه شدن توسط افراد مناسب و تصمیمگیریهای متفکرانه و سازگار، میتوانید حتی چالشبرانگیزترین موانع را با اعتماد به نفس و وضوح ذهنی پشت سر بگذارید.
پشتکار خوب و تلاش مؤثر
ما اکنون به دو مرحله نهایی روش BRIDGE رسیدهایم: پشتکار (Grit) و پیشرفت ممتاز (Excellence).
احتمالاً در سالهای اخیر زیاد درباره پشتکار شنیدهاید. آنجلا داکورث، نویسنده کتاب پرفروش «پشتکار» (Grit)، آن را به عنوان توانایی حرکت رو به جلو در مواجهه با چالشها بدون نیاز به پاداش فوری توصیف میکند. از این منظر، پشتکار چیزی فراتر از تابآوری است ترکیبی از اشتیاق و استقامت است که افراد را به پایبندی به اهداف معنادار و بلندمدت سوق میدهد.
هنگام بررسی این نوع اشتیاق، مهم است که تفاوت بین پشتکار خوب و پشتکار احمقانه را تشخیص دهید. پشتکار خوب دیگران را الهام میبخشد و بر اهداف ارزشمند متمرکز است، در حالی که پشتکار احمقانه بازخوردها را نادیده میگیرد و میتواند به روابط آسیب برساند. مثالهایی مانند تلاش شدید ایلان ماسک در تسلا یا فرهنگ بیامان بهرهوری در آمازون نشان میدهند که پشتکار کنترلنشده میتواند منجر به فرسودگی شغلی، فرهنگهای کاری سمیو پیامدهای ناخواسته شود.
فرهنگ «سختکوشی به هر قیمتی» را فراموش کنید. در عوض، پشتکار را با فروتنی متعادل سازید. به همکاری و یادگیری از اشتباهات خود باز باشید، تا انگیزهتان هم به اهداف شخصی و هم به رفاه دیگران خدمت کند.
حالا، برای کامل کردن این چرخه: تعالی به شدت با همتراز کردن اهداف شما با ارزشهای شخصیتان گره خورده است. دستاوردهایی که از افتخار واقعی که ناشی از تلاش و رشد است سرچشمه میگیرند، بسیار رضایتبخشتر از موفقیتهای سطحیای هستند که تنها برای کسب جایگاه یا تسلط انجام میشوند. مربیان نیز نقش حیاتی در تعریف و پیگیری تعالی دارند، زیرا شما را به چالش میکشند تا تمام پتانسیل خود را محقق کنید.
به عنوان مثال، زمانی که کیتی لدکی، شناگر مشهور، تنها ۱۴ سال داشت، مربیاش یوری سوگییاما او را تشویق کرد تا هدف های بزرگتری را دنبال کند. در یک وعده غذای معمولی، سوگییاما از او پرسید که بزرگترین هدفش برای فصل چیست. در ابتدا، لدکی با تردید گفت: «قبول شدن در تیم المپیک؟» اما مربیاش او را به چالش کشید تا هدف بزرگتری را انتخاب کند. پس از کمیتأمل، لدکی با جسارت گفت: «برنده شدن در المپیک»، و این لحظه نقطه عطفی در ذهنیت او بود. سوگییاما، با آگاهی از پتانسیل استثنایی لدکی، او را به اندازهای تحت فشار قرار داد که دیدگاهی از تعالی را بپذیرد که کاملاً با آن همراه بود، بدون اینکه آرزوهای خودش را به او تحمیل کند. سال بعد، لدکی در ۱۵ سالگی نه تنها به تیم المپیک ایالات متحده راه یافت، بلکه در مسابقه ۸۰۰ متر آزاد نیز با یک پیروزی هیجانانگیز به مدال طلا دست یافت. رویکرد سوگییاما اهمیت یک مربی مورد اعتماد یک دیگری متقاعدکننده را نشان میدهد که به شما کمک میکند دیدگاه خود را از تعالی اصلاح کنید، در حالی که پتانسیل منحصر به فرد شما را محترم میشمارد. چه کسی در زندگی شما وجود دارد که شما را به فکر کردن بزرگتر درباره آنچه واقعاً قادر به دستیابیاش هستید، تشویق میکند؟
در نهایت، موفقیت به معنای پذیرش سفر به اندازه نتیجه است. تعالی واقعی در آمادهسازی، تابآوری و درسهایی نهفته است که در طول راه یاد میگیرید. به اشتراک گذاشتن آنچه آموختهاید با دیگران نیز حس جامعه و رشد جمعی را تقویت میکند و تلاش برای تعالی را به تجربهای الهامبخش برای همه تبدیل میکند. اهداف شما در دسترس هستند امروز با برداشتن اولین گام معنادار شروع کنید.
خلاصه نهایی
نکته اصلی این خلاصه از کتاب "Big Goals" اثر کارولین آدامز میلر این است که...
روش BRIDGE شما را از طریق شش مرحله کلیدی برای دستیابی به اهداف معنادار راهنمایی میکند. ابتدا، با تفکر عمیق درباره آنچه میخواهید به آن برسید، اهداف خود را طوفان فکری کنید و مطمئن شوید که این هدف با ارزشها و انگیزههای درونی شما همخوانی دارد. سپس، به افرادی فکر کنید که میتوانند در این مسیر به شما کمک کنند و چگونه میتوانید شبکهای حمایتی بسازید و تأثیر انرژیهای منفی را به حداقل برسانید. بعد، زمان آن است که استراتژیهای خلاقانه برای دستیابی به هدف خود را طوفان فکری کنید. سرمایهگذاریهای لازم، مانند زمان، پول یا انرژی را در نظر بگیرید و برای موانع احتمالی برنامهریزی کنید، در حالی که از پشتکار برای عبور از چالشها استفاده میکنید. تعالی را به وضوح تعریف کنید تا بتوانید پیشرفت خود را اندازهگیری کرده و انگیزه خود را حفظ کنید. در نهایت، یک جدول زمانی واقعبینانه تنظیم کنید تا سفر خود را هدایت کرده و با تمرکز و اعتماد به نفس به جلو حرکت کنید.
خب، امیدواریم از این خلاصه لذت برده باشید.
آموزش انتقال اطلاعات آیفون به آیفون